و چه کسی پاسخ خواهد داد رنج دلهایی را که میشکنند
ومن تنها در آغازی بی پایان می آیم در سکوتی نفرت انگیز و تلخ
می آیم تا فریاد زنم
من دیگه نمی خواهم نفس بکشم ...
در زمانه ای که دوستی برای فرد معنا میشود نه دیگری نمی مانم
در لحظه ایی که شانه ای حتی شانه ای برای گریستن نیست نمی مانم
در جایی که تو را برای تو نمی خواهند نمی مانم
در فاصله ای که به جای رفتن باید سر را به زیر انداخت و گفت چشم... نمی مانم
در دنیایی که کودکی تنهاست نمی مانم
بین مردمی چنان بی رحم نمی مانم
در زمینی که هیچ ستاره ای برای بودن نیست نمی مانم
من حتی دیگه با تو هم نمی مانم
خواهم رفت ...
خدا نزدیک است
دیگر نه مهرتان را میخواهم نه پشت کردنتان را میروم
من دیگر بین شما نمی مانم...
همه چیز از یاد آدم میره مگه یاشد که همیشه یادته*
سلام ... وبلاگ زیبایی داری و زیبا هم می نویسی ... اگه دوست داشتی به هم سر بزن... موفق باشی..
گشتم و گشتم تا دست خط های ناز تو رو بین این همه وب لاگ پیدا کردم ناز می نویسی و دلنشین ایشالا پاینده باشی فراموشت نمی کنم تو هم من رو یاد کن قربان تو آرزو مند آرزو هات..............