در تاریکی سیال چشمانت ضربان تند نجوائی ، فرصت گفتن را محال می کند
و من ،این من بی کس برای گفتن سکوت می کنم
مشتاق
من کلمات را رها می کنم و به احساسی ناب می رسم
بی گریز در آن غرق می شوم
و به دنیائی می رسم که در آن باید دید و باز هم دید
سکوت دریائی ام از تاریک چشمانت سرازیر می شود
و به پای بودنم می ریزد
به پای ماندنم
پاک
سلام
خوش بحالت اینقدر تنهایی ببخشینا کوفتت بشه
خدافس
سلام.
قشنگ نوشتی.
ساده روون و البته پر معنی.ممنون.
بیشتر بنویس تا بیشتر تو آسمون بمونیم.
وبلاگ جالبی داری.
باز هم سر میزنم.
موفق باشی.
شریعتی وار فکر کنی.
عاشق حق بمونی.
وبلاگ قشنگی داری وقت کردی به ما هم سری بزن
خوشحال میشم
سلام ازاده جان
خوش به حالت که به این دنیا رسیدی و احساسات را درک کردی
موفق باشی
تبادل لینک میکنی؟؟ بهم جواب بده!!!!
((من کلمات را رها می کنم و به احساسی ناب می رسم ))....
کسی که بتونه احساس آدم رو از سکوتش بفهمه نه از کلماتش٬می تونی به قلبش اطمینان کنی که فقط و فقط توی چهار دیواریش تو نشستی و در آینه ی چشماش تا ابد تکرار می شی!
.............................
از راهکار قشنگی که برام نوشتی آزادهی عزیزم ممنوم.توی نوشته هات می شه صداقت وپاکی رو پیدا کرد.
پاینده باشی عزیز
سلام سلام ..
خوشحالم که با وبلاگت اشنا شدم ممنون که به من سر زدی
همیشه موفق باشی ... قالب وبلاگم خراب شده.....خیلی ناراحتم
سلام- سطر اول و سطر هفتم تر..یبی فوقلعاده موفقندو
وازه ی اخرین موضوعیتی ندارد