-
برد و باخت این بازی با کیه ؟
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 16:30
توی مهدکودک واسه اینکه زری جون نفهمه غذاتو نخوردی سریع بگو:زری جون...ستاره به جای اینکه غذاشو بخوره اونو ریخته زیر میز... این جوری زری جون می ره سمت ستاره و یادش می ره که تو غدات نیمه کاره تو بشقابه... ظرف غذات رو بذار تو سطل بشقاب ها و زود برو تو کلاس. . توی دبستان اصلا مهم نیست که مشقهات رو نیمه کاره نوشتی تا خانوم...
-
به من نگاه کن
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 01:10
به من نگاه کن... نه به این صورتک رنگی نه به چشمانی که برق ندارد نه به لبانی که آرام سخن می گوید نه به دستانی که به آداب تکان می خورد و نه به پاهایی که روی یک خط می رود به من نگاه کن... نه به دیوارهای اطرافم نه به این باید های زنانه به من نگاه کن... به احساسی که به تو گره خورده است به دلی که ، به بودنت گرم است به من...
-
برای خودم
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 23:50
این روزا احساس می کنم گم شدم یا یه چیز رو گم کردم... این روزا همه ازم گله می کنن که چرا دیگه اونی نیستم که همیشه واسه همه وقت داشت و دلش واسه همه جا... این روزا خستم...خیلی خسته... به قول یه عزیزی این روزا احساسم مرده... ولی امروز دست احساسم رو می گیرم،گرد تنهایی رو می تکونم و برای خودم عاشقانه می نویسم. عاشقانه می...
-
برای چند خط شعر
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 23:12
آهای دونه گندم،دونه گندم می رسه فصل بهار می رسه هیبت اون شوکت ناز تو چمن زار غم حالا رو نخور خوبیهاشو میاره بهار تو فقط دور ز فکر این دیار ، حالا آروم و آهسته بخواب تا که موقعش برسه ، پرده هارو می زنه کنار نگرانش تو نباش بخواب آروم گل ناز a.m...
-
همه چیز
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 15:29
نمی دونم چه جوری باید از هیچی چیز نوشت؟؟؟ آخه هیچی هیچی نیست... یه جورایی هیچی هیچی هم که نیست،یه جای خالیه... وقتی فکر می کنم می بینم دقیقا همین سه تا نقطه است (...) سه تا نقطه ای که هیچی جاش نمیشه گذاشت، سه تا نقطه است هم هیچی نیست هم واسه خودش کلی همه جا ،جا داره... آره ، این روزا به این جای خالی رسیدم به همین سه...
-
ممنونتم...!
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 00:35
واسه عشق پنهون تو نوشته هات ممنونتم واسه مهر میون خنده هات ممنونتم واسه نگاه عاشق و نافذت ممنونتم واسه مراقب بودنات ممنونتم واسه اینکه زیر برف قلبت بودم ممنونتم واسه گرمی دستای پر تسلات ممنونتم واسه اون روز واسه اون همه دلشوره ممنونتم واسه هول شدنات وقتی چشام بسته می شد ممنونتم واسه اون همه عکس یادگاری حتی تو درد...
-
به اندازه ی یک نفس
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 03:00
در ابتدای نفس میان دم تردید و بازدم تسلیم با نگاهی عریان از حس و لبانی خالی از بوسه به آغاز می اندیشم به لبخندت به سخنی که حرف دلت را پوشاند فرمانی که آن را محکوم ساخت و دستانی که ستاره را پشت ابر پنهان کرد تا روشنی اش کسی را خبر دار نسازد ... نفس را تسلیم بیرون می کنم و تردید را دوباره به دلم راه می دهم زمان می گذرد...
-
روز میلاد من...
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 23:48
ای کاش می دانستی غم پنهان در صدایم غم تنهایی نیست؛ داغ بی تو ماندن است... .............................................................................. امروز سالگرد اولین نفس بودنم بود بودن بی تو نفس نمی خواهد .............................................................................. پروردگارا برای بودنم...
-
رها
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 02:18
دلی واسه شکستن ، کنجی واسه نشستن ذهنی که خیلی خستس ، دری که همیشه بستس خاطر ها رو دیوار ، فاصله ها که بیداد آرزو ها زیر خاک ، خنده شده چه کمیاب عشقا شده یه حسرت ، دلا همه شکستس میون درد دنیا ، امید شده یه رویا زندگیا چه بیرنگ ، علاقه ها چه کمرنگ تنها مونده تو دنیا ، عاشق بودش تو رویا دنیا بود به کامش ، عشقش همیشه یادش...
-
...فرهاد...
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 02:35
من دلم سخت گرفته است از این مهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک که به جان هم نشناخته،انداخته است چند تن خواب آلود چند تن ناهموار... چند تن ناهوشیار... ........................................... و دیشب باز هم دلم گرفت... و بازهم فرهاد شد همدم دل دل دلواپسیم و دیشب غمگین تر می خواند نمی دانم به چه زبانی فریاد کنم من دلم...
-
فریاد
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 16:23
در خاموشی سیال چشمانت ، عشق جان باخته است. و چشمانت بی عشق نارساست. تکه تکه های دلم را با دلت وصله میزنم نفس ـ این بانی بودن ـ را فدای فریادی می کنم که مرا میراند کوچک می شوم و حقارت را لابلای سنگریره های زمین لمس می کنم بلند می شوم خاک ذلت را می تکانم و از نو شروع می کنم از اینکه کمی آرامتر شده ای ، خوشحالم...
-
باختم ، باختی ، باخت...
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 22:24
عطر تنهایی در عمیق چشمانت موج می زد دستانت سرد و بی کس هنوز دنبال وداع بود نگاهت را از من دور ساختی و بی من تاختی چشمانت را بستی و بازی را این بار تو باختی با نگاهت در دلم،در لحظه ام،خاطره ها ساختی حس بودن در من،هوای تو بود،ویرانش کردی،باختی بی تو تنها ، در آغوشم غم مهمان بود در میان خنده هایم زهر پنهان بود نگاهم بی...
-
خزان من ... بهار یاس
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 13:52
نگاهم کردی نگاهت کردم دستم را به سویت گرفتم آن را گرم فشردی به گرمای نگاهم لبخند زدی مهر را در میانمان یافتی و به من آموختی روزگارم رابه تو بخشیدم و چشمانت را از آن خود کردم عشق را هدیه کردیم لذت بودن را در آغوش هم یافتیم و عاشق شدیم رنجیدیم بخشیدیم و عاشق ماندیم . . . شیطان به حریممان راه یافت نافرمانی کرد رنجیدی...
-
من...شیطان...ولنتاین
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 22:35
تنها چیزی که شیطان میتونه از بین ببره عشقه... و عشق تنها چیزیه که شیطان را از بین می بره... ................................. دیروز ولنتاین بود حالم از بوی عشقی که تو هوا پیچیده به هم می خوره چرا هر روز داره بارون میاد خدایا...! من هنوز عاشقم...به شیطان بگو راحتم بذاره من وسوسه هاشو نمیشنوم هرگز... بگو رهام کنه...
-
...!
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 12:38
یه دختر کوچولوی بی سر پناه توی سرما تو خیابون... نبودن هیچ بوی عشقی تو هوا ، که دختر کوچولومون را گرم کنه... بر نیامدن هیچ کاری از دستت ، که برای سرمای دستاش بکنی... حتی دیگه نداشتن یه رویا... پس زده شدن به دست زندگیت...عشقت... ساعت سه نیمه شب...یه مشت قرص...یه لیوان آب... یه خواب راحت... نمی دونم چند روز مرده بودم...
-
به دنبال هوای تو
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 21:16
حقیر تنهای تن را به دست باد می سپارم و با هوایی به نام تو در می آمیزم در می آمیزم نَفَس را فراموش می کنم وتورا به تمامی بودن لمس می کنم دیگر به هیچ چیز تعلق نداری در هوایت دوباره از نو عاشق می شوم به چَشمانت حال بودن را میدانم هوا ابری است و سردتر می شود هر لحظه سردتر سردتر باران می گیرد اشک را احساس می کنم غروب می...
-
جشن میلاد من
شنبه 26 آذرماه سال 1384 19:19
بارون توی کوچه داشت می گفت : پاییز از راه رسیده و من پاییز بدون تو را نمی دیدم تقویم کهنه ی روی میز گوشزد می کرد : که امروز روز میلاد منه و من حتی بی تو گذر زمان را فراموش کرده بودم... بی تو... امروز را بی تو جشن می گیرم... آسمان و زمین و باد و باران همه هستند حتی این بار کوچه نیز به مهمانی من می آید کوچه بی تو ، دیگر...
-
و هنوز تو را دوست می داشت...
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 15:04
وقتی شب چشمانت به سیر اشک نشست . و در دریای نگاهت زورق عشق من روان گشت. حس دلربای وحشتزایی به درونم پا گذاشت . با آرامشت هم آغوشم کردی ، شانه ام را با پاکی چشمانت شتشو دادی. لبانم را با عشق پاکت هم بستر ساختی و در حریم نفسم آرام گرفتی. غافل از دلم که چه ستاره باران بود. و هنوز تو را دوست می داشت... -دلبرم ! من یه زورق...
-
خوب ، خوب
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1384 12:35
همین حسی که دارم حتی وقتی از تو دورم تلخ و بیمارم.......چقدر خوبه....... همین بس که می دونم خوب خوبی خواب خوابی من که بیدارم.......چقدر خوبه....... همین بغی که دارم همین ساز شکسته،دلیل از تو مردن تا تو برگشتن.......چقدر خوبه....... همین اشکی که غلطید همین دستی که لرزید همین دری که یچید از غم تو در صدای من.......چقدر...
-
می دونی...؟
شنبه 7 آبانماه سال 1384 15:11
می دونی دوستت دارم یه عالمه من فقط تورو دارم تو زندگیم یه آدمه می دونی بارون که پشت شیشه آروم می گیره خاطره اون روز تداعی میشه عشقت دوباره جون می گیره می دونی شب که میشه ستاره ها تو رو یادم می یارن می رن و اسم قشنگ تو رو توی دلم جا می ذارن می دونی به خاطر تو حاضرم رو دنیا یه خط قرمز بکشم برای دیدن اون چشای ناز همه چیز...
-
محتاجم...
شنبه 30 مهرماه سال 1384 20:53
خفته بر بالین غرور بنشسته بر مرکب عبور می تازد... می تازد... دل من جان می بازد ....... گسسته ز دستم توان پای بستم نگاه چشم خستم بهای مهر رفتم ....... مهربان بود و پاک کودکی در خیسی چشمانش موج می زد بر سر انگشتانش یاس ها می رقصیدند لبانش به گرمای دوزخ بود و آغوشش طعم بهشت می داد از جنس ما نبود ، اگر بود اینچنین نبود از...
-
یه دردل ساده با تو
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 00:56
لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاک ، دامنگیر خاک بی تو ، دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک دیگه خسته شدم چقدر حرفای دلم را میون شعرام پنهون کنم امشب می خواهم برای تو بنویسم برای تویی که نزدیکی اما دور... زیبای من چرا همه چیز یکدفعه رنگ عوض کرد اون عشقمون که پاک بود ( به روشنایی صبح قسم) الان کجاست چرا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 16:20
از نظر پزشکی مرگ لحظه ی ایستادن ضربان قلب است... .................................. من از بلندای نگاهت افتادم وشکستم من از دوری دو دستت ماندم و گریستم من نی نی چشمانت را خواندم و هرگز نیافتم من گذز عقربک های زمان را از عمق نبودنت راندم من آرزوهای دفن شده زیبائی را به شکسته قلبم وصله زدم و من هر چه بوییدم لذت سحرگاه با...
-
برای تو
جمعه 1 مهرماه سال 1384 15:52
این چه عشقی است که در دل دارم می گریزی زمن و در طلبت من از این عشق چه حاصل دارم بازهم کوشش باطل دارم بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت،چه باک ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خاک خلوت خالی و خاموش مرا تو پر از خاطره کردی،ای مرد شعر من شعله احساس من است تو مرا شاعره کردی ،ای مرد
-
چند خط به یاد ...
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 17:31
خسته ام ،از همه خسته ام از دنیا و فرهاد بزرگ از میان ما رفت فرهاد ، تنها خواننده نبود هدیه ای بود از طرف خداوند که ما هیچ وقت عظمت این بزرگوار را در نیافتیم و حال این عظمت را از دست داده ایم و برایمان تنها شرح حالی اندک و ترانه هایی روان باقی مانده که هر کدام پنجره ای است به روی دنیا دیگر فرصت گفتن نیست اکتفا می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 22:09
در تاریکی سیال چشمانت ضربان تند نجوائی ، فرصت گفتن را محال می کند و من ،این من بی کس برای گفتن سکوت می کنم مشتاق من کلمات را رها می کنم و به احساسی ناب می رسم بی گریز در آن غرق می شوم و به دنیائی می رسم که در آن باید دید و باز هم دید سکوت دریائی ام از تاریک چشمانت سرازیر می شود و به پای بودنم می ریزد به پای ماندنم پاک
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 13:48
امتداد نگاهمان دو خط موازی است برای رسیدن باید شکست... ای عزیز...
-
تو را دوست می دارم...
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 19:57
خندیدم همراه بودی گریستم شانه بودی ترسیدم مامن بودی بودم تو هم بودی برای هر چه خواستم و بودی ، خواستی و نبودم ، دوستت دارم ... چشمان همیشه روشنت را دوست دارم غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم خنده های عاشق مستانه ات را دوست دارم کلام راستین مردانه ات را دوست دارم قلب پاک دردانه ات را دوست دارم روح لطیف خالصانه ات را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 00:04
من نمی انم حقم را در کدامین خانه خیال جا گذاشتم... بخشش ، بخشش ، بخشش تنها همین... قانون دلم تنها حکم به رها کردن بدی می دهد وبس ... تو می دانی من کجا مردم؟ زیر کدامین درخت تنها و آیا باز هم می دانی چه کسی بر سر مزارم میگرید؟ کدامین دست آبی به آن روان می دارد و آیا تو نیز به دیدارم می آیی ؟ ... من که بخشیدم و رها کردم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 14:44
وقتی چشمات هم میاد دوتا ستاره کم میاد یه سکوت تلخ توی خونه بهم میگه جات خیلی خالیه مث از دست دادن یه آرزو راستی تو رو توی کدوم جاده تنها گذاشتم... لبات کی بدون من خندید دستات با عشق کی گرم شد خستگیات با دیدن کی بیرون شد لحظه هات با فکر کی پر شد وچشمات کی به روی من بسته شد... چشمات... یه چیز را میدونی چشمات واسه من...