در خاموشی سیال چشمانت ، عشق جان باخته است.
و چشمانت بی عشق نارساست.
تکه تکه های دلم را با دلت وصله میزنم
نفس ـ این بانی بودن ـ را فدای فریادی می کنم که مرا میراند
کوچک می شوم و حقارت را لابلای سنگریره های زمین لمس می کنم
بلند می شوم خاک ذلت را می تکانم و از نو شروع می کنم
از اینکه کمی آرامتر شده ای ، خوشحالم
......................................................
میگن امشب شب آرزوهاست
دستهای همه دخیل به آسموناست
ولی من به جای همه آرزوهام یه چیز می خوام
میون تمومه خندهام و گریه هام یه حس می خوام
می خوام ازت بخوام اون دوباره
چشماشو به خنده باز بکنه مث ستاره