چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

برد و باخت این بازی با کیه ؟


توی مهدکودک واسه اینکه زری جون نفهمه غذاتو نخوردی سریع بگو:زری جون...ستاره به جای اینکه غذاشو بخوره اونو ریخته زیر میز...
این جوری زری جون می ره سمت ستاره و یادش می ره که تو غدات نیمه کاره تو بشقابه...
ظرف غذات رو بذار تو سطل بشقاب ها و زود برو تو کلاس.


.


توی دبستان اصلا مهم نیست که مشقهات رو نیمه کاره نوشتی تا خانوم اومد سر میزت انگشتت رو ببر بالا و زود بگو : خانوم اجازه...مهسا به جای اینکه مامانش بهش دیکته بگه ،از رو کتاب می نویسه و خودش به خودش نمره می ده ...
اونوقت خانوم میره سراغ مهسا تا باهاش حرف بزنه و یادش می ره که مشقهای نیمه کاره ی تورو ببینه.


.


وقتی رسیدی به راهنمایی کارا راحت تر می شه
تو کیف همه ی بچه ها معمولا یه دفتر خاطرات هست،کافیه یه کم حواست رو جمع کنی تا موقع های ضروری یکی از اونارو رو کنی...
توی راهنمایی خیلی مهمه که معلم ها ازت راضی باشن.


.


توی دبیرستان وقتی به خاطر برداشتن چندتا دونه از ابروهات جلوی در دفتر وایستاده بودی تا آماده ی چند روز اخراج از مدرسه بشی ...
فقط کافیه نامه ی عاشقانه ی بغل دستیتو که واسه قرار یواشکی بعد از مدرسه نوشته به معاون مدرسه بدی،تا نه تنها قضیه ی ابروها و اخراج چند روزه یادش بره بلکه مطمئن باش نمره انضباط اون سالت هم حتما بیسته...


.


توی دانشگاه ...کافیه کوچکترین حرفی که کوچکترین بویی ازش می یاد رو به خاطر بسپاری...اصلا مهم نیست از کدوم دانشجو...با سابقه یا بی سابقه...
فقط کافیه کمی بو بده.


.


حالا دیگه بزرگتر شدی...مسئولیت های رو شونت بیشتر...باید حواست رو جمع کنی...سر کار خیلی مهمه که ترفیع بگیری و درجه ات بره بالاتر...
ترفیع گرفتن که کاری نداره...فقط یه کم خم و راست شدن می خواهد و جلوی پای رییس بلند شدن
وقتی رییس اعتماد کرد...به ترفیع نزدیک تر می شی...حالا کافیه حرف یکی از کارمند ها رو که موقع ناهار پشت سر رییس زده را به گوشش برسونی...
مقام جدید مبارک.


.


حالا کم کم داری بازنشسته می شی
چیزی تموم نشده ...یه چیزی رو یادت نره
درسته که دیگه کسی کاری به غذا خوردن و نوشتن مشق و دفتر خاطرات و ابروهای برداشتت نداره...مقامتم دیگه تغییر نمی کنه...
اما یادت نره پیشرفت همیشه وجود داره
یه نگاه به دور و برت بنداز تو این جامعه همه دارن پیشرفت می کنن...
همه دارن جای همدیگرو می گیرن ...
حرف های بو دار هنوز هم جواب می ده...یادت نره.


...


 این قانون امروز جامعه ی منه...

توجه کردی این قانون داره جزو خون ما می شه جزو ژنتیک ما...

 

 

به من نگاه کن

 

 

به من نگاه کن...

نه به این صورتک رنگی

نه به چشمانی که برق ندارد

نه به لبانی که آرام سخن می گوید

نه به دستانی که به آداب تکان می خورد

و نه به پاهایی که روی یک خط می رود

به من نگاه کن...

نه به دیوارهای اطرافم

نه به این باید های زنانه

به من نگاه کن...

به احساسی که به تو گره خورده است

به دلی که ، به بودنت گرم است

به من نگاه کن...

به منی که به اعتمادت قدم بر می دارد

به منی که بودنش با تو همراه می شود

به منی که برایش اعتبار لحظاتی

به من نگاه کن...

به منی که دیگر آن من نیست

به من نگاه کن...من تغییر کرده ام

برای خودم

این روزا احساس می کنم گم شدم یا یه چیز رو گم کردم...

این روزا همه ازم گله می کنن که چرا دیگه اونی نیستم که همیشه واسه همه وقت داشت و دلش واسه همه جا...

این روزا خستم...خیلی خسته...

به قول یه عزیزی این روزا احساسم مرده...

ولی امروز دست احساسم رو می گیرم،گرد تنهایی رو می تکونم و برای خودم عاشقانه می نویسم.

عاشقانه می نویسم : زندگی را برای بودن دوست می دارم،برای عاشقانه بودن.

....................................................................

ممنونم از دل مهربون و پاک همتون که به یادم بودین،همیشه امیدم بودین.

عاشق ، جاری و شاد باشید تا ستاره.

برای چند خط شعر

 آهای دونه گندم،دونه گندم می رسه فصل بهار

می رسه هیبت اون شوکت ناز تو چمن زار

غم حالا رو نخور خوبیهاشو میاره بهار

تو فقط دور ز فکر این دیار ، حالا آروم و آهسته بخواب

تا که موقعش برسه ، پرده هارو می زنه کنار

نگرانش تو نباش بخواب آروم گل ناز

                                                             a.m

 

.............................................................................

 

آهای خورشید رویای من،بهارم نیومده خزون شد

هنوز قد علم نکرده ، دونه هام حروم شد

غم نخوردم ، بهارم اومد خوبیهاشو نیوورد

دور ز فکر هر دیار آروم خوابیدم،طلوع رو هیچکی یادم نیوورد

هیچ دستی نیومد ، پرده ی غم رو کنار نزد

دست خوشبختی من ، ترسید و پس زد

حالا امروز گل نازت ، گلبرگاش همه پژمرده

دست تو نیست اون خیلی وقته که بی تو مرده

 

 

 

 

 

همه چیز

نمی دونم چه جوری باید از هیچی چیز نوشت؟؟؟

آخه هیچی هیچی نیست...

یه جورایی هیچی هیچی هم که نیست،یه جای خالیه...

وقتی فکر می کنم می بینم دقیقا همین سه تا نقطه است (...)

سه تا نقطه ای که هیچی جاش نمیشه گذاشت،

سه تا نقطه است هم هیچی نیست هم واسه خودش کلی همه جا ،جا داره...

آره ، این روزا به این جای خالی رسیدم به همین سه تا نقطه...

شاید بگی خنده داره ، هیچی که هیچی نیست!!!

منم باهات می خندم و تو دلم می گم ای کاش جای این همه هیچی یه عالمه چیز بود...

 

من امروزدلتنگ هیچی ام.

امروز دلم واسه هیچی تنگه،خیلی تنگه...

امروز دلتنگ خاطراتیم که اتفاق نیافتاد.

امروز دلتنگ نگاههاییم که هرگزبه من انداخته نشد.

امروز دلتنگ کلماتیم که برای من زده نشد.

امروز دلتنگ دلیم که واسم دلتنگ نشد.

و...امروز دلتنگ عشقیم که بر من روا نبود...

و باز هم همان سه نقطه...

من امروز دلتنگ هیچی ام...

تمام دلم امروز پر از هیچیه

پر از تمام اتفاقاتی که نیافتاد...

.

.

.

برای پر کردن تمام این هیچی ها شاید یک جمله کافی بود...

یا حتی یک کلمه

ای کاش پس از پایان همه چیز تنها یک کلمه می گفتی تا همین یک کلمه برایم باقی بماند.

شاید برایم دست آویزی می شد که بدانم امروز دلم برای چه تا به اینجا دلتنگ است...

.

.

و شاید آخر به اینجا برسم که این هیچ چیز برایم همه چیز بود...

 

................................................................

 

-راستی تو میدونی دوستت دارم کلمه است یا جمله؟؟؟

 

ممنونتم...!

 

واسه عشق پنهون تو نوشته هات  ممنونتم

واسه مهر میون خنده هات  ممنونتم

واسه نگاه عاشق و نافذت  ممنونتم

واسه مراقب بودنات  ممنونتم

واسه اینکه زیر برف قلبت بودم  ممنونتم

واسه گرمی دستای پر تسلات  ممنونتم

واسه  اون روز واسه اون همه دلشوره  ممنونتم

واسه هول شدنات وقتی چشام بسته می شد  ممنونتم

واسه اون همه عکس یادگاری حتی تو درد  ممنونتم

واسه دلتنگیات با فاصله یه دیوار  ممنونتم

واسه شب تا صبح احوال پرسیات  ممنونتم

واسه اون همه خاطره با آهنگها  ممنونتم

واسه سر رو شونه گذشتنات  ممنونتم

واسه نوازش دستام، واسه بوسیدنات  ممنونتم

واسه بهترین جاده ی زندگیم  ممنونتم

واسه اون همه رویا تو یه شب  ممنونتم

واسه زیبا ترین احساس دنیا  ممنونتم

واسه تو آغوش کشیدنات  ممنونتم

واسه یه لحظه احساس خوشبختی  ممنونتم

واسه این همه عشق که تو قلبمه  ممنونتم

واسه نقطه پایان این رویا  ممنونتم

واسه نخواستنت  ممنونتم

واسه دیگه عزیز نبودنم  ممنونتم

واسه ندیدن دل عاشق و تنهام  ممنونتم

واسه خداحافظی بدون چشمات  ممنونتم

واسه جا گذاشتنم توی خیال  ممنونتم

ممنونتم که شب چشام بارونیه

ممنونتم که هنوز قلبم به غصه مهمونیه

قصه مام واسه خودش پایانی داشت 

واسه شروع و پایان بی نگات ممنونتم

 

         .......................................................................

          شاید باید آخرش اینجا تموم می شد و شایدم اصلا نباید شروع می شد

          من که با شروعش یه دنیای تازه واسم شروع شد و پایانش...

           واسه روراستی تو حرفات ممنونتم

           واسه اشک تو چشمام ممنونتم

 

به اندازه ی یک نفس

 

در ابتدای نفس

میان دم تردید و بازدم تسلیم

با نگاهی عریان از حس

و لبانی خالی از بوسه

به آغاز می اندیشم

به لبخندت

به سخنی که حرف دلت را پوشاند

فرمانی که آن را محکوم ساخت 

و دستانی که ستاره را پشت ابر پنهان کرد

تا روشنی اش کسی را خبر دار نسازد

...

نفس را تسلیم بیرون می کنم

و تردید را دوباره به دلم راه می دهم

زمان می گذرد

... 

ستاره هنوز پشت ابر پنهان است

و شاید حرف دلت را نشنیده،خاموش شود

آخر هنوز هم حرفهایت حجاب دارند

روز میلاد من...

ای کاش می دانستی غم پنهان در صدایم

غم تنهایی نیست؛

داغ بی تو ماندن است...

..............................................................................

امروز سالگرد اولین نفس بودنم بود

بودن بی تو نفس نمی خواهد

..............................................................................

پروردگارا برای بودنم

شکر،شکر،شکر

 

رها

 

دلی واسه شکستن ، کنجی واسه نشستن
ذهنی که خیلی خستس ، دری که همیشه بستس
خاطر ها رو دیوار ، فاصله ها که بیداد
آرزو ها زیر خاک ، خنده شده چه کمیاب
عشقا شده یه حسرت ، دلا همه شکستس
میون درد دنیا ، امید شده یه رویا
زندگیا چه بیرنگ ، علاقه ها چه کمرنگ
تنها مونده تو دنیا ، عاشق بودش تو رویا
دنیا بود به کامش ، عشقش همیشه یادش
اما یه روز که غم بود ، شادی تو اون حروم بود
چشماش وا شد به راستی ، دیدش چقدر تو پستی
آرزوهاش تموم شد ، قشنگیاش حروم شد
خسته زل زد به دیوار ، با دو تا چشم بیمار
تو فکر یه پایان ، واسه انتهای داستان
نفس نیو مد بالا ، لبخند می زنه حالا
می ره دورتر و دورتر ، تا خدا ، می شه رهاتر
توبا معشوقه ای نو، یادت رفته اشکای اون فرشته رو
آسمون ابری و دلش گرفته ، از کار آدما خیلی لجش گرفته
این نم نم عاشقونه نیست ، واسه زمزه و حرفای بی بهونه نیست
غم دل یه غمگینه ، اینو بدون خدام از خلق تو شرمگینه
واسه تو مردنم کمه ، انتقام غرق شدنت تو هوسه

 

...فرهاد...

من دلم سخت گرفته است از این

مهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک

که به جان هم نشناخته،انداخته است

چند تن خواب آلود

چند تن ناهموار...

چند تن ناهوشیار...

...........................................

و دیشب باز هم دلم گرفت...

و بازهم فرهاد شد همدم دل دل دلواپسیم

و دیشب غمگین تر می خواند

نمی دانم به چه زبانی فریاد کنم

من دلم سخت گرفته است از این

مهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک

من امشب گریستم به یاد مردی که که حتی خاک پاک وطنش هم قدرت در آغوش گرفتن پیکر بی جانش را نداشت.

(این چند خط را برای مردی می نویسم که عشق را به من در میان صدای پاکش آموخت، برای فرهاد مهراد پاک و بزرگ.)

...

 در میان حزن پنهان در هجی کلماتت حس آرامشی به سوی من روان گشت

که عشق به معنی والای کلمه در من فرود آمد...

عشق به هوایی که تنفس می کنم

به زمینی که گاهی از بیکاری آن را متر می کنم

به مهمانخانه ای که دلم را می آزارد

به جمعه ای که ترس را برایم تداعی می کند

به گلهای بنفشه و لبخند گل یخ

به سقفی بی روزن

به مرد تنهای بی صدای تشنه 

به ما بودن

به غم ها و شکستهایم

به کوه های پر برف قفقاز

به ناله ی مرغ سحر

و به  گنجشک اشی مشی تنهایت

به آیینه ای که گذر زمان را بر صورتم تداعی می کند

به کو چه های باریک و خونه های تاریک

به همسفری با ماه و شهیدان شهرم

 و حتی شنبه ، که روز بدی بود

و  وحدت  - که شاید امروز تنها کلم ای ایست -

 ولی هرگز شن های گرم و داغ تابستان را دوست ندارم.

زندگی را بدرود گفتی به تنهایی

درست...

اما هر روز برایم زندگی تازه ای را می آفرینی

تا در آن به دنبال نفس گرم بودن باشم.

با تو زندگی می کنم.

سفرت آزاد باد .

 

.........................................................................................

۹ شهریور ماه سفر انسانی،انسان به همه کسانی که حتی یک بار صدایش را شنیدند ...

(تسلیت گفتن را دوست ندارم هر چی می خواهیید جای ... بگذارید ، هر چی که آرومتون می کنه.)

آزاد

فریاد

در خاموشی سیال چشمانت ، عشق جان باخته است.

و چشمانت بی عشق نارساست.

تکه تکه های دلم را با دلت وصله میزنم

نفس ـ این بانی بودن ـ را فدای فریادی می کنم که مرا میراند

کوچک می شوم و حقارت را لابلای سنگریره های زمین لمس می کنم

بلند می شوم خاک ذلت را می تکانم و از نو شروع می کنم

از اینکه کمی آرامتر شده ای ، خوشحالم

 

......................................................

 

 میگن امشب شب آرزوهاست

 دستهای همه دخیل به آسموناست

ولی من به جای همه آرزوهام یه چیز می خوام

میون تمومه خندهام و گریه هام یه حس می خوام

می خوام ازت بخوام اون دوباره

چشماشو به خنده باز بکنه مث ستاره

باختم ، باختی ، باخت...

 عطر تنهایی در عمیق چشمانت موج می زد

 دستانت سرد و بی کس هنوز دنبال وداع بود

 نگاهت را از من دور ساختی و بی من تاختی

 چشمانت را بستی و بازی را این بار تو باختی

  با نگاهت در دلم،در لحظه ام،خاطره ها ساختی

 حس بودن در من،هوای تو بود،ویرانش کردی،باختی

 بی تو تنها ، در آغوشم غم مهمان بود

 در میان خنده هایم زهر پنهان بود

نگاهم بی فروغ ، خسته از دلدادگی ، نالان

 سرد و بی کس در این غم خانه ، روز پایان

لحظه را باختم،باختی،دیگر صدا نیست

زیر آوار درد فرو رفته ام ، نای فریاد نیست

باختم ، باختم ، باختم، من نفس را باختم

به چشمانت حس خوب بودن را باختم

 

خزان من ... بهار یاس

نگاهم کردی نگاهت کردم
دستم را به سویت گرفتم آن را گرم فشردی
به گرمای نگاهم لبخند زدی
مهر را در میانمان یافتی و به من آموختی
روزگارم رابه تو بخشیدم و چشمانت را از آن خود کردم
عشق را هدیه کردیم
لذت بودن را در آغوش هم یافتیم
 و عاشق شدیم
رنجیدیم
بخشیدیم
و عاشق ماندیم
.
.
.
شیطان به حریممان راه یافت
نافرمانی کرد
رنجیدی
رهایم کردی
رفتی
.
.
.
ندانستی
نگاهت طنین لذت
دستانت گرمای لبخند
و آغوشت مامن رویای من بود
.
.
.
برای چشمانت نفس می کشم
اشک می ریزم
لبخند می زنم
عاشق می مانم
می گویم
و می نویسم

...چشمهایت را دوست میدارم...


.........................................................................................................................
بهار نزدیک است
هر چند همیشه عاشق باران پاییز و سرمای زمستان بودم
ولی با یک توافق بهاری به خاطر گلدان یاسم می نویسم :

تولد دوباره ی یاس های سفید ، آغاز بهار طبیعت
... تبریک ، تبریک ، تبریک ...

آرزوهایتان دردسترس و زندگیتان به زیبایی رسم پایدار نوروز باد.

       آزاده

من...شیطان...ولنتاین

تنها چیزی که شیطان میتونه از بین ببره عشقه...

و عشق تنها چیزیه که شیطان را از بین می بره...

.................................

دیروز ولنتاین بود

حالم از بوی عشقی که تو هوا پیچیده به هم می خوره

چرا هر روز داره بارون میاد

خدایا...!

من هنوز عاشقم...به شیطان بگو راحتم بذاره

من وسوسه هاشو نمیشنوم

هرگز...

بگو رهام کنه

آهای...آهای شیطان

من آماده ام

آماده رو در رویی با تو

با تو خواهم جنگید

و با عشقم تو را از میدان به در خواهم کرد

و آن روز...روز عشق من است...

او آنجاست..

هنوز جای لمس انگشتانس را حس می کنم...عشق من هرگز نمرده

 چون من هنوز زنده ام...

من با او  زنده ام...در میان انگشتانش

در فاصله لمس هر لحظه ی نگاهش

های...شیطان من تو را از میدان به در خواهم کرد...

قسم می خورم

من نور را دیده ام

همان روز که در میان تاریکی و روشنی

من دوباره به زندگی پیوند زده شدم

من دستان پاک خدا را دیدم

که به من گوشزد می کرد...هنوز فرصت داری...

شابد سهراب راست می گفت ...اندکی صبر سحر نزدیک است...

 

...!

یه دختر کوچولوی بی سر پناه توی سرما تو خیابون...

نبودن هیچ بوی عشقی تو هوا ، که دختر کوچولومون را گرم کنه...

بر نیامدن هیچ کاری از دستت ، که برای سرمای دستاش بکنی...

حتی دیگه نداشتن یه رویا...

پس زده شدن به دست زندگیت...عشقت...

ساعت سه نیمه شب...یه مشت قرص...یه لیوان آب...

یه خواب راحت...

نمی دونم چند روز مرده بودم ...ولی الان دارم نفس می کشم

اما دلیلشو نمی دونم...

 

به دنبال هوای تو

 

حقیر تنهای تن را به دست باد می سپارم
و با هوایی به نام تو در می آمیزم
 در می آمیزم
نَفَس را فراموش می کنم وتورا به تمامی بودن لمس می کنم
دیگر به هیچ چیز تعلق نداری
در هوایت
دوباره از نو عاشق می شوم
به چَشمانت
حال بودن را میدانم
هوا ابری است و سردتر می شود
هر لحظه سردتر
سردتر
باران می گیرد
اشک را احساس می کنم
غروب می شود
درد را لمس می کنم
و به ناگاه رعدی تو را به زیر می کشد
و گم می شوی
در میان ...
نمی دانم...
از خواب می پرم
و دیگر وحشت خواب را تجربه نمی کنم
هرگز...
با بیداری چشمانم به دنبال آن میان می گردم که فراموش شدم
هر نَفَس...

جشن میلاد من

بارون توی کوچه داشت می گفت : پاییز از راه رسیده

و من پاییز بدون تو را نمی دیدم

تقویم کهنه ی روی میز گوشزد می کرد : که امروز روز میلاد منه

و من حتی بی تو گذر زمان را فراموش کرده بودم... 

بی تو...

امروز را بی تو جشن می گیرم...

آسمان و زمین و باد و باران همه هستند

حتی این بار کوچه نیز به مهمانی من می آید

کوچه بی تو ، دیگر آن رونق گذشته را ندارد اما پر است از یاد تو

هنوز هم هوای تو در آن جاریست...

ماه نیز مثل هر سال نمی آید،هنوز هم به چشمانت حسودی می کند ـ تو ماه بودن او را به خطر می اندازی ـ

دو شمع روشن می کنم

اولی برای روز میلادم و دومی را به جای تو

شمع اول را روشن می گذارم تا در یاد چشمانت بسوزد

و شمع دوم را به احترام چشمانت خاموش می کنم

صدایت را از عمق سکوت کوچه می شنوم

آسمان را در آغوش می گیرم

و با زمین حرف می زنم

باد مرا به بازی می گیرد و باران خیسم می کند...

در آخر همه ساکت می شوند و منتظر

آخه نوبت توست ...

نمی آیی...

همه می دانیم ،  ولی باز هم منتظر می مانیم

کوچه تاریک است

ابر دارد آسمان را می پوشاند

زمین زیر سنگینی بغض دارد فرو می ریزد

باد مدتی است از حرکت ایستاده و باران دیگر نمی بارد

ناگهان آن شمع روشن به انتها رسید و در لحظه ی ماندن و رفتن خاموش شد...

دیگر هیچ چیز مثل چند دقیقه قبل نیست...

جز من و آن شمع دیگر که هردو به احترام انتظار تو سکوت کرده ایم...  

...................................................................

۲۶ آذر ماه سالروز آغاز بودنم را شکر می گویم.  

 

و هنوز تو را دوست می داشت...

وقتی شب چشمانت به سیر اشک نشست .

و در دریای نگاهت زورق عشق من روان گشت.

حس دلربای وحشتزایی به درونم پا گذاشت .

با آرامشت هم آغوشم کردی ، شانه ام را با پاکی چشمانت شتشو دادی.

لبانم را با عشق پاکت هم بستر ساختی و در حریم نفسم  آرام گرفتی.

غافل از دلم که چه ستاره باران بود.

و هنوز تو را دوست می داشت...

 

-دلبرم !

من یه زورق شکسته نمی خواهم ، پاروهایم را به من برگردان...!

 

 

خوب ، خوب

همین حسی که دارم حتی وقتی از تو دورم تلخ و بیمارم.......چقدر خوبه.......

همین بس که می دونم خوب خوبی خواب خوابی من که بیدارم.......چقدر خوبه.......  

همین بغی که دارم همین ساز شکسته،دلیل از تو مردن تا تو برگشتن.......چقدر خوبه.......

همین اشکی که غلطید همین دستی که لرزید همین دری که یچید از غم تو در صدای من.......چقدر خوبه.......

چقدر خوبه که هستی اگه حتی قدغن اگه حتی غریبه مثل سایه پا به پای من.......چقدر خوبه.......

چه بی نوره ستاره همین که تو بخندی،چه بی رنگه اقاقی پیش لبهات وقت شکفتن .......چقدر خوبه.......

همین حرفی که کم شد از لب من تا ترانه از تو پر باشه.......چقدر خوبه.......

همین وزنی که گم شد تا دوباره عاشقانه از تو پر باشه.......چقدر خوبه.......

............................................................

تقدیم به فاصله دلم تا آ خرین نگاهت...

من این شعر را از آلبوم مانیفست گوگوش نوشتم چون واقعا آهنگش را دوست دارم...

 

می دونی...؟

 می دونی دوستت دارم یه عالمه 
 من فقط تورو دارم تو زندگیم یه آدمه
 می دونی بارون که پشت شیشه آروم می گیره
 خاطره اون روز تداعی میشه عشقت دوباره جون می گیره
 می دونی شب که میشه ستاره ها تو رو یادم می یارن
 می رن و اسم قشنگ تو رو توی دلم جا می ذارن
 می دونی به خاطر تو حاضرم رو دنیا یه خط قرمز بکشم
 برای دیدن اون چشای ناز همه چیز رو به رویا بکشم
  می دونی دلم می خواهد دستای تو رو تو دستام بگیرم
   نگاه تو چشمات بکنم ، عشق رو از اون دوتا یاد بگیرم
می دونی وقتی حرف رفتن تو پیش می یاد 
بی خبر از بودن غرور اشک رو گونه هام می یاد
 می دونی بدون تو زندگی واسم محاله
حتی فکر ندیدنت این دلو کرده کلافه
می دونی بدون تو ندارم یه نیم نفس
آخه دستای من چیکار کنن بی همنفس
می دونی عاشقتم اندازه هر چی عشق تو دنیاست 
آخه عشق که کوچیک نیست اندازه آسموناست
می دونی دلم می خواهد یه روز بشی تو مال من 
غم ها از پیشم برن مهر و محبت بشینه تو قلب من
می دونی منتظرم تا دور دورا تا پای جون
تا وقتی مال من بشی ار تن تنهام می ره جون
می دونی حالا دیگه نوبت توست 
این دل تا ابد خونه توست
می دونی دلم می خواد از اون نگاه ناز بخونم دوسم داری 
بگی بودنت منم تو زندگیت فقط منو داری...