هنوز باورم نمی شد کنارشم
بوی عطرش تمام فضا را پر کرده بود ، هنوز همون عطر بود
بویی که عاشقش بودم
دلم می خواست بین دو تا بازوم بگیرمش و بهش بگم من هنوز آزاده ی خودتم ...
ولی افسوس که بهم گفته بود دیگه هیچ تعلقی به هم نباید داشته باشیم
هنوز عطر تنش ، نگاهش ، حتی خشم پنهون تو چهره اش یادم نرفته
لحظه ی خداحافظی سختر از همیشه بود حتی از خداحافظی روز آخر
باید ازش عذرخواهی می کردم اگه دستشو گرفتم،اگه مثل گذشته باهاش شوخی کردم،اگر...
نباید از حد خودم خارج می شدم ... آخه بهم گفته بود دیگه دوستم نداره...
ای کاش یک نفر هم از دل من خبر می گرفت...
حامدی یه چیزی می خوند به نام اقاقی . وسوسه ام کردی باز بشنوم .
موفق باشی
سلام.از نوشته های شما خوشم اومده دلم می خواد چند کلمه با هم حرف بزنیم...
اگه مسنجر دارید...
پس منتظرم.
ای کاش یک نفر هم از دل من خبر می گرفت...
کم پیدایی نازنین یارم.
دلتنگت شدم.