چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

آهای... در شهر شما مرا یاری نیست ؟

امروز باید برای تمام عمرم تصمیم بگیرم...
یه تصمیم سخت...
باید بین دلم و زندگیم یکی را انتخاب کنم...
ای کاش هیچ وقت هیچ کس مجبور به گرفتن چنین تصمیمی نشه...
شاپرک خانوم شهامت مختصرت را به من قرض میدی ؟
امروز بیش از هر چیزی به شهامت احتیاج دارم
کاش شهامت از دست رفته ام را پیدا کنم
آهای... شما به من کمک می کنید،
نمی دونم کجا جاش گذاشتم
اما باید برش گردونم
آره باید برش گردونم...

به همه توصیه می کنم  شازده کوچولو را حتما بخوانند
یکی از کتابایی هست که واسه کامل شدن حتما باید خوندش حتما
.

.

.

نمی دونم من کی اهلی شدم
ولی تو با اهلی کردن من زندگیم را چراغان کردی
خیلی وقت است که من صدای پایی را می شنوم که با هر صدای پای دیگری فرق دارد
و تاریکی شب مرا با خود می برد تا سیر چشمانت
سرچشمه تمام اشتباهات زبان است ، این را خوب می دانم...
پس سکوت می کنم تا انتها
ای کاش میدانستم کی میایی آنوقت از ساعتها قبل از آمدنت من قند توی دلم آب می شد
و نزدیک آمدنت دلم شور میزدو نگران می شدم
وآنوقت قدر خوشبختی را می فهمیدم...
اره دور و برم شلوغه
ولی به قول شازده کوچولوخوشگلند اما خالیند برایشان نمی شود مرد
مگر جز برای چشمانت می شود برای هر چیز دیگری مرد ؟
آری ، تو مرا ومن تو را اهلی کرده ام پس برایم در عالم تکی...
من آموختم که تا زنده ام به آنی که اهلی کرده ام ،مسئولم...
بگزار اشکهایم جاری شوند
اگرآدم گذاشت اهلیش کنند ، خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد
گلایه ای ندارم ستاره ها همواره با منند
ولی نگاه کردن به اونا مثل نگاه کردن تو چشمای تو سخته ، خیلی سخته...

.

( اگه شازده کوچولو را خوانده باشید حتما از نوشتم سر در میارید )

 

هنوز باورم نمی شد کنارشم

بوی عطرش تمام فضا را پر کرده بود ، هنوز همون عطر بود

بویی که عاشقش بودم

دلم می خواست بین دو تا بازوم بگیرمش و بهش بگم من هنوز آزاده ی خودتم ...

ولی افسوس که بهم گفته بود دیگه هیچ تعلقی به هم نباید  داشته باشیم

هنوز عطر تنش ، نگاهش ، حتی خشم پنهون تو چهره اش یادم نرفته

لحظه ی خداحافظی سختر از همیشه بود حتی از خداحافظی روز آخر

باید ازش عذرخواهی می کردم اگه دستشو گرفتم،اگه مثل گذشته باهاش شوخی کردم،اگر...

نباید از حد خودم خارج می شدم  ... آخه بهم گفته بود دیگه  دوستم نداره...

 

ای کاش یک نفر هم از دل من خبر می گرفت...

من به چشمان خیال انگیزت، معتادم
و در این راه تباه عاقبت هستی خود را دادم
                                                  
                                                  (حمید مصدق)