چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

رها

 

دلی واسه شکستن ، کنجی واسه نشستن
ذهنی که خیلی خستس ، دری که همیشه بستس
خاطر ها رو دیوار ، فاصله ها که بیداد
آرزو ها زیر خاک ، خنده شده چه کمیاب
عشقا شده یه حسرت ، دلا همه شکستس
میون درد دنیا ، امید شده یه رویا
زندگیا چه بیرنگ ، علاقه ها چه کمرنگ
تنها مونده تو دنیا ، عاشق بودش تو رویا
دنیا بود به کامش ، عشقش همیشه یادش
اما یه روز که غم بود ، شادی تو اون حروم بود
چشماش وا شد به راستی ، دیدش چقدر تو پستی
آرزوهاش تموم شد ، قشنگیاش حروم شد
خسته زل زد به دیوار ، با دو تا چشم بیمار
تو فکر یه پایان ، واسه انتهای داستان
نفس نیو مد بالا ، لبخند می زنه حالا
می ره دورتر و دورتر ، تا خدا ، می شه رهاتر
توبا معشوقه ای نو، یادت رفته اشکای اون فرشته رو
آسمون ابری و دلش گرفته ، از کار آدما خیلی لجش گرفته
این نم نم عاشقونه نیست ، واسه زمزه و حرفای بی بهونه نیست
غم دل یه غمگینه ، اینو بدون خدام از خلق تو شرمگینه
واسه تو مردنم کمه ، انتقام غرق شدنت تو هوسه