چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

به اندازه ی یک نفس

 

در ابتدای نفس

میان دم تردید و بازدم تسلیم

با نگاهی عریان از حس

و لبانی خالی از بوسه

به آغاز می اندیشم

به لبخندت

به سخنی که حرف دلت را پوشاند

فرمانی که آن را محکوم ساخت 

و دستانی که ستاره را پشت ابر پنهان کرد

تا روشنی اش کسی را خبر دار نسازد

...

نفس را تسلیم بیرون می کنم

و تردید را دوباره به دلم راه می دهم

زمان می گذرد

... 

ستاره هنوز پشت ابر پنهان است

و شاید حرف دلت را نشنیده،خاموش شود

آخر هنوز هم حرفهایت حجاب دارند