چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

جشن میلاد من

بارون توی کوچه داشت می گفت : پاییز از راه رسیده

و من پاییز بدون تو را نمی دیدم

تقویم کهنه ی روی میز گوشزد می کرد : که امروز روز میلاد منه

و من حتی بی تو گذر زمان را فراموش کرده بودم... 

بی تو...

امروز را بی تو جشن می گیرم...

آسمان و زمین و باد و باران همه هستند

حتی این بار کوچه نیز به مهمانی من می آید

کوچه بی تو ، دیگر آن رونق گذشته را ندارد اما پر است از یاد تو

هنوز هم هوای تو در آن جاریست...

ماه نیز مثل هر سال نمی آید،هنوز هم به چشمانت حسودی می کند ـ تو ماه بودن او را به خطر می اندازی ـ

دو شمع روشن می کنم

اولی برای روز میلادم و دومی را به جای تو

شمع اول را روشن می گذارم تا در یاد چشمانت بسوزد

و شمع دوم را به احترام چشمانت خاموش می کنم

صدایت را از عمق سکوت کوچه می شنوم

آسمان را در آغوش می گیرم

و با زمین حرف می زنم

باد مرا به بازی می گیرد و باران خیسم می کند...

در آخر همه ساکت می شوند و منتظر

آخه نوبت توست ...

نمی آیی...

همه می دانیم ،  ولی باز هم منتظر می مانیم

کوچه تاریک است

ابر دارد آسمان را می پوشاند

زمین زیر سنگینی بغض دارد فرو می ریزد

باد مدتی است از حرکت ایستاده و باران دیگر نمی بارد

ناگهان آن شمع روشن به انتها رسید و در لحظه ی ماندن و رفتن خاموش شد...

دیگر هیچ چیز مثل چند دقیقه قبل نیست...

جز من و آن شمع دیگر که هردو به احترام انتظار تو سکوت کرده ایم...  

...................................................................

۲۶ آذر ماه سالروز آغاز بودنم را شکر می گویم.  

 

و هنوز تو را دوست می داشت...

وقتی شب چشمانت به سیر اشک نشست .

و در دریای نگاهت زورق عشق من روان گشت.

حس دلربای وحشتزایی به درونم پا گذاشت .

با آرامشت هم آغوشم کردی ، شانه ام را با پاکی چشمانت شتشو دادی.

لبانم را با عشق پاکت هم بستر ساختی و در حریم نفسم  آرام گرفتی.

غافل از دلم که چه ستاره باران بود.

و هنوز تو را دوست می داشت...

 

-دلبرم !

من یه زورق شکسته نمی خواهم ، پاروهایم را به من برگردان...!