چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

چشمهایت

خلوت خالی و خاموش / مرا تو پر از خاطره کردی ای مرد / شعر من شعله احساس منست / تو مرا شاعره کردی ای مرد

باختم ، باختی ، باخت...

 عطر تنهایی در عمیق چشمانت موج می زد

 دستانت سرد و بی کس هنوز دنبال وداع بود

 نگاهت را از من دور ساختی و بی من تاختی

 چشمانت را بستی و بازی را این بار تو باختی

  با نگاهت در دلم،در لحظه ام،خاطره ها ساختی

 حس بودن در من،هوای تو بود،ویرانش کردی،باختی

 بی تو تنها ، در آغوشم غم مهمان بود

 در میان خنده هایم زهر پنهان بود

نگاهم بی فروغ ، خسته از دلدادگی ، نالان

 سرد و بی کس در این غم خانه ، روز پایان

لحظه را باختم،باختی،دیگر صدا نیست

زیر آوار درد فرو رفته ام ، نای فریاد نیست

باختم ، باختم ، باختم، من نفس را باختم

به چشمانت حس خوب بودن را باختم