عطر تنهایی در عمیق چشمانت موج می زد
دستانت سرد و بی کس هنوز دنبال وداع بود
نگاهت را از من دور ساختی و بی من تاختی
چشمانت را بستی و بازی را این بار تو باختی
با نگاهت در دلم،در لحظه ام،خاطره ها ساختی
حس بودن در من،هوای تو بود،ویرانش کردی،باختی
بی تو تنها ، در آغوشم غم مهمان بود
در میان خنده هایم زهر پنهان بود
نگاهم بی فروغ ، خسته از دلدادگی ، نالان
سرد و بی کس در این غم خانه ، روز پایان
لحظه را باختم،باختی،دیگر صدا نیست
زیر آوار درد فرو رفته ام ، نای فریاد نیست
باختم ، باختم ، باختم، من نفس را باختم
به چشمانت حس خوب بودن را باختم