خسته ام ،از همه
خسته ام از دنیا
و فرهاد بزرگ از میان ما رفت
فرهاد ، تنها خواننده نبود
هدیه ای بود از طرف خداوند که ما هیچ وقت عظمت این بزرگوار را در نیافتیم
و حال این عظمت را از دست داده ایم
و برایمان تنها شرح حالی اندک و ترانه هایی روان باقی مانده
که هر کدام پنجره ای است به روی دنیا
دیگر فرصت گفتن نیست اکتفا می کنم به چند خط از فرهاد بزرگ
پیکرم را به خاک نسپارید زیرا که تحمل سنگینی تنم را نخواهد داشت و از لمس زخم تنم بارها و بارها به درد خواهد آمد و از هم خواهد شکافت ، پیکرم را بسوزانید تا در هوا در هم آمیزد و آن را آکنده سازد...
(نقل از یادنامه فرهاد-ص 231)
شاید از زمانی که اولین صدا را از فرهاد شنیدم آرزویم یکباردیدنش بود
که دیگر دیدنش رویاست
اما من منتظر این رویا خواهم ماند
چون به رویا هایم اطمینان دارم...
تسلیت به همه دلدادگانش ، دوست دارانش ، همراهانش ،و حتی کسانی که یکبار با شنیدن صدایش دنیایی دیگر را در یافته اند...
و همدردی برای پوران گلفام که همواره همراه مردی چنین بزرگ بود
مرگ بر این میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک....
گرم و زنده بر شن های تابستان
زندگی را بدرود خواهد گفت
تا قاصد میلیون لبخند گردم
تابستان مرا در بر خواهد گرفت
دریا دلش را خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد و من در
زمان خواهم خفت...
یادش گرامی و روانش تا ابد جاری باد...
در تاریکی سیال چشمانت ضربان تند نجوائی ، فرصت گفتن را محال می کند
و من ،این من بی کس برای گفتن سکوت می کنم
مشتاق
من کلمات را رها می کنم و به احساسی ناب می رسم
بی گریز در آن غرق می شوم
و به دنیائی می رسم که در آن باید دید و باز هم دید
سکوت دریائی ام از تاریک چشمانت سرازیر می شود
و به پای بودنم می ریزد
به پای ماندنم
پاک