نمی دانستم ...
صداقت را چگونه معنا باید کرد ...
مهر را چگونه باید وصف کرد ...
امید را چطور باید تصور کرد ...
ویا حتی لبخند رابه چه رنگی باید کشید ...
نمی دانستم ... تا بالهایت به رویم گشوده گشت.
تو با یک آشنایی ساده ، صداقت را برایم معنا کردی.
با یک نازنین گفتنت ، مهر را برایم وصف کردی.
با یک آرزوی موفقیتت ، امید را برایم تصور کردی.
و تو با قلب مهربانت، لبخند را برایم سبز کشیدی... همرنگ روح لطیف پاکت.
شاپرکم... هنوز از مهر پنهان نوشته هایت ، خندانم
وخود نمی دانم پرهای قشنگت کی به رویم ، گشوده شد...
مهربانم تا ابد شاد و پیروز باشی ...
برای سوفیای عزیزم
نمی دونم، تا حالا کسی برات گریه کرده؟
از درد!
و تو هیچ کاری نمی تونی بکنی...دوستش داری، اونم تو رو...
ولی چشمهای پنجاه و چهار نفر به دنبال همین صحنه بودند و من تک و تنها...
وقتشه که از زمین و زمان گلایه کنی!
سلام
وبلاگ جالبی دارین
به دوست - داشتنی هم سر بزنید
موفق باشین
-----------------------------------------------
یا حق
سلام خره.
غصه نخور به جون حمیدم برات ردیفش می کنمو
تو رو خرا امروز حتما نگینو ببین.
خبرت پیشه منم بیا (سو تفاهم نشه خونرو نمی گم وبو می گم)
(خنده) به علت نبود شکلک.
بای
شب که چشمش را بست
بگشا پنجره را
و برایم تا صبح
قصه مهر بخوان
تا بیاسایم یک دم
- شاید -
آز ی جان من به روزم .نمیای پیشم ؟!؟!