-
به کدامین گناه...؟
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 02:00
خیلی سخته وقتی همه یه جوری بهت راست نمی گن... دروغ هم نمی گن اما خیلی چیزا رو بهت نمی گن... نمی دونم دیگه یواش یواش دارم کم میارم... هر موقع که احساس میکنم دیگه درست تصمیم گرفتم ، دیگه درست انتخاب کردم ، دیگه... آره ، دوباره همه چیز به هم می ریزه ، همه چیز... دیگه آدم به بهترین دوستش که باید بتونه اعتماد کنه ... نه؟؟؟...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 11:52
ای کاش میدانستی نگرانی چه فاجعه ی عظیمی است... وقتی نمی دانی آرامش پشت کدامین سایه وهم پنهان است و چه دردی تو را تا سکوت کشانده است... همراز دل دلهای دلواپسی تو بمان... دیگر نای ماندن در تنم نیست اما رمق کشیدن غم چشمانت را دارم... با دستانم برایت حریمی امن میسازم درد را از دلت میگیرم مهرم را به تو می بخشم غم را با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 00:38
و چه کسی پاسخ خواهد داد رنج دلهایی را که میشکنند ومن تنها در آغازی بی پایان می آیم در سکوتی نفرت انگیز و تلخ می آیم تا فریاد زنم من دیگه نمی خواهم نفس بکشم ... در زمانه ای که دوستی برای فرد معنا میشود نه دیگری نمی مانم در لحظه ایی که شانه ای حتی شانه ای برای گریستن نیست نمی مانم در جایی که تو را برای تو نمی خواهند نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 02:39
آهای... در شهر شما مرا یاری نیست ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 12:13
امروز باید برای تمام عمرم تصمیم بگیرم... یه تصمیم سخت... باید بین دلم و زندگیم یکی را انتخاب کنم... ای کاش هیچ وقت هیچ کس مجبور به گرفتن چنین تصمیمی نشه... شاپرک خانوم شهامت مختصرت را به من قرض میدی ؟ امروز بیش از هر چیزی به شهامت احتیاج دارم کاش شهامت از دست رفته ام را پیدا کنم آهای... شما به من کمک می کنید، نمی دونم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 22:00
به همه توصیه می کنم شازده کوچولو را حتما بخوانند یکی از کتابایی هست که واسه کامل شدن حتما باید خوندش حتما . . . نمی دونم من کی اهلی شدم ولی تو با اهلی کردن من زندگیم را چراغان کردی خیلی وقت است که من صدای پایی را می شنوم که با هر صدای پای دیگری فرق دارد و تاریکی شب مرا با خود می برد تا سیر چشمانت سرچشمه تمام اشتباهات...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 21:47
هنوز باورم نمی شد کنارشم بوی عطرش تمام فضا را پر کرده بود ، هنوز همون عطر بود بویی که عاشقش بودم دلم می خواست بین دو تا بازوم بگیرمش و بهش بگم من هنوز آزاده ی خودتم ... ولی افسوس که بهم گفته بود دیگه هیچ تعلقی به هم نباید داشته باشیم هنوز عطر تنش ، نگاهش ، حتی خشم پنهون تو چهره اش یادم نرفته لحظه ی خداحافظی سختر از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 15:12
من به چشمان خیال انگیزت، معتادم و در این راه تباه عاقبت هستی خود را دادم (حمید مصدق)
-
شاپرک خانوم !
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 13:44
نمی دانستم ... صداقت را چگونه معنا باید کرد ... مهر را چگونه باید وصف کرد ... امید را چطور باید تصور کرد ... ویا حتی لبخند رابه چه رنگی باید کشید ... نمی دانستم ... تا بالهایت به رویم گشوده گشت. تو با یک آشنایی ساده ، صداقت را برایم معنا کردی. با یک نازنین گفتنت ، مهر را برایم وصف کردی. با یک آرزوی موفقیتت ، امید را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 13:28
عشق آن نیست که به هم خیره شویم عشق آن است که هر دو به یک سوبنگریم آنتونی دست اگزوپری
-
به همین سادگی
شنبه 21 خردادماه سال 1384 14:50
شاید اونو زیاد دیده باشی وقت های زیادی را باهاش حرف زده باشی با اون بیرون رفته باشی ولی همیشه محبتی را که تو قلبت نسبت بهش داری انکار می کنی... به لحظه ای فکر کن که اون پیشت نیست همون موقع است که یه حس میاد سراغت -اون الان کجاست ؟ -با کیه؟ -چیکار می کنه؟ -سلامته؟ دوست داشتن یعنی همین... یعنی اینکه یه حس باعث دلتنگیت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1384 14:14
بیرون پناهگاهت می مانم و درون را نگاه میکنم در حالی که در اطرافم از هر سو بمب می ریزند تو در داخل پناهگاهت چقدر سر حال و در امان به نظر می آیی آیا گفته بودم که من به این چیزها توجه میکنم ؟ آیا گفته بودم که چه شگفت آور هستی ؟ و چه قدر ناراحتم که از هم جدا شده ایم ... عزیزم،من بیرون پناهگاهت ایستاده ام ، اما امیدوارم که...